عنکبوت الماءلغتنامه دهخداعنکبوت الماء. [ ع َ ک َ تُل ْ ] (ع اِ مرکب ) قسمی عنکبوت آبی در رود گنگ . (دمشقی ).
عنکبوتفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) جانوری بندپا با غدههایی در شکم که مادهای از آن ترشح میشود که از آن تار میتند و در آن زندگی و بهوسیلۀ آن شکار میکند.۲. بیستونهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۹ آیه.
عنکبوتلغتنامه دهخداعنکبوت . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ). کرتینه . (ناظم الاطباء). کرم معروف که بفارسی آن را تننده گویند. (آنندراج ). جانوری است کوچک ، که از لعاب خود نخهایی در هوا و بر سر چاهها می تند و بوسیله ٔ آن طعام خود را شکار میکند، و برای خود خانه ای محکم در زمین میسازد. مذ
عنکبوتفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) جانوری بندپا با غدههایی در شکم که مادهای از آن ترشح میشود که از آن تار میتند و در آن زندگی و بهوسیلۀ آن شکار میکند.۲. بیستونهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۹ آیه.
عنکبوتلغتنامه دهخداعنکبوت . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ). کرتینه . (ناظم الاطباء). کرم معروف که بفارسی آن را تننده گویند. (آنندراج ). جانوری است کوچک ، که از لعاب خود نخهایی در هوا و بر سر چاهها می تند و بوسیله ٔ آن طعام خود را شکار میکند، و برای خود خانه ای محکم در زمین میسازد. مذ
دام عنکبوتلغتنامه دهخدادام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است .<p c
تار عنکبوتلغتنامه دهخداتار عنکبوت . [ رِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرده ٔ عنکبوت . بیت عنکبوت . نسج عنکبوت . کارتنک . دهنه . تنیده ٔ عنکبوت . دام عنکبوت . تنسته . کره . کرتینه . ابرکاکیا. ابرکاکیاب . ابرکاکیان . کناغ . رجوع به «تار» و «ابرکاکیا» شود.
لعاب عنکبوتلغتنامه دهخدالعاب عنکبوت . [ ل ُ ب ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تنیده ٔ عنکبوت : لعاب عنکبوتان مگس گیرهمایی را نگر چون کرد نخجیر. نظامی .|| کنایه از طراحی و نقشکاری . (آنندراج ).
نسج عنکبوتلغتنامه دهخدانسج عنکبوت . [ ن َ ج ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیت عنکبوت . خانه ٔ عنکبوت . پرده ٔ عنکبوت . کارتنک . کاره . (یادداشت مؤلف ). تاری که عنکبوت تند : بأسش چون نسج عنکبوت کند روی جوشن خرپشته را و درع مزور. منوچهری
نسج العنکبوتلغتنامه دهخدانسج العنکبوت . [ ن َ جُل ْ ع َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) نسج عنکبوت . رجوع به نسج عنکبوت شود. || هر کاری که در نهایت سستی و ضعف باشد. (ناظم الاطباء).