خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عهد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عهد
/'ahd/
معنی
۱. پیمان؛ قرارداد؛ قولوقرار.
۲. روزگار؛ زمان.
۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان.
۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور.
۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیماننامه.
〈 عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن.
〈 عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده؛ انجیل.
〈 عهد شباب: [قدیمی] روزگار جوانی.
〈 عهد قدیم: اسفار مقدسه که قبل از مسیح نوشته شده؛ تورات.
〈 عهد کردن: (مصدر لازم) شرط کردن؛ پذیرفتن کاری یا شرطی؛ پیمان بستن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیمان، شرط، قرار، میثاق
۲. قول، وعده
۳. وفا
۴. نذر
۵. ضمان
۶. اوقات، دور، دوره، روزگار، زمان، زمانه، عصر، فصل، گاه، موسم، وقت
۷. سوگند، قسم
۸. حفظ، نگهبانی
برابر فارسی
پیمان
فعل
بن گذشته: عهد کرد
بن حال: عهد کن
دیکشنری
age, allegiance, bonds, compact, covenant, day, obligation, pact, period, pledge, promise, rule, vow
-
جستوجوی دقیق
-
عهد
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیمان، شرط، قرار، میثاق ۲. قول، وعده ۳. وفا ۴. نذر ۵. ضمان ۶. اوقات، دور، دوره، روزگار، زمان، زمانه، عصر، فصل، گاه، موسم، وقت ۷. سوگند، قسم ۸. حفظ، نگهبانی
-
era 2
عهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] دورهای از تاریخ که وجه مشخصۀ آن مجموعهای از رویدادهای ویژۀ مرتبط با یکدیگر است
-
عهد
فرهنگ واژههای سره
پیمان
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار. فردوسی . || پیمان . (منتهی الارب ) (آنند...
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ ] (ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه ٔ مجهول ؛ به آن مکان «عِهادة» رسید. (از اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود. || مدارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا...
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ هَِ ] (ع ص ) آنکه تیمارداری امور ولایت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دوست دارنده ٔ ولایتها و عهدها، و آنکه عهده دار امور باشد. (از اقرب الموارد).
-
عهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عهود] 'ahd ۱. پیمان؛ قرارداد؛ قولوقرار.۲. روزگار؛ زمان.۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان.۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور.۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیماننامه.〈 عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن.〈...
-
عهد
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شناختن امری . 2 - حفظ کردن . 3 - (مص ل .) پیمان بستن . 4 - (اِ.) پیمان ، میثاق . 5 - روزگار، عصر، دوره . 6 - به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری ، ضمان . ؛ ~ بوق یا دقیانوس کنایه از: زمان بسیار دور.
-
عهد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
age, allegiance, bonds, compact, covenant, day, obligation, pact, period, pledge, promise, rule, vow
-
عهد
دیکشنری عربی به فارسی
مبدا تاريخ , اغاز فصل جديد , عصر , دوره , عصرتاريخي , حادثه تاريخي , سلطنت , حکمراني , حکومت , حکمفرمايي , سلطنت يا حکمراني کردن , حکمفرما بودن
-
عهد
دیکشنری فارسی به عربی
اقرر , عصر , کلمة , وصية , وعد , وقت
-
واژههای مشابه
-
عَهْدِ
فرهنگ واژگان قرآن
عهد - پيمان
-
عَهِدَ
فرهنگ واژگان قرآن
عهد بسته
-
حسن عهد
لغتنامه دهخدا
حسن عهد. [ ح ُ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش قولی . پایداری در حفظ پیمان : و در این وقت بی سابقه ٔ حقی به حسن عهد توفیق یافت . (کلیله و دمنه ).