عهدانلغتنامه دهخداعهدان . [ ع ِ ] (ع اِ) ضمان وپذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضمانت و کفالت . (از اقرب الموارد). عُهَّیدی ̍. رجوع به عهیدی شود. || عهدان الشی ٔ؛ وقت آن . (از اقرب الموارد از اساس ). عِدّان . رجوع به عدان شود.
گیاهدانلغتنامه دهخداگیاهدان . (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . واقع در 20هزارگزی باختر قشم ، سر راه مالرو باسعید به قشم . محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چاه و باران تأمین میگردد. محصول
احضانلغتنامه دهخدااحضان . [ اِ ] (ع مص ) بردن حق کسی : اَحضَن بحقّی ؛ بُرد حق مرا. || عیب کردن کسی را: احضن الرجل و به ؛ عیب کرد مرد را. (منتهی الارب ).
اهدانلغتنامه دهخدااهدان . [ اِ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن اسب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سوغانی کردن اسب . لاغر کردن اسب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || پنهان کردن اسب تک خود را و آشکار نکردن آنرا. (ناظم الاطباء).
پیش عهدلغتنامه دهخداپیش عهد. [ ع َ ] (ص مرکب )متقدم . سابق زمانی . پیشین . ج ، پیش عهدان : گزارنده ٔ داستانهای پیش چنین گوید از پیش عهدان خویش .نظامی .
عهیدیلغتنامه دهخداعهیدی . [ ع ُهَْ هََ دا ] (ع اِ)ضمانت و پذرفتاری . (ناظم الاطباء). بمعنی عِهدان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عهدان شود.
ابناء عصرلغتنامه دهخداابناء عصر. [ اَ ءِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هم زادان . هم عهدان . هم عصران . مردم روزگار.
واخرلغتنامه دهخداواخر. [ خ َ ] (نف مرکب ) واخرنده . بازخرنده : تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده . (راحةالصدور راوندی ).
عهدینلغتنامه دهخداعهدین . [ ع َ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عهد در حال نصب و جر. عهدان . || (اِخ ) عهد قدیم و جدید: قرأت کتب العهدین ؛ کتابهای عهد قدیم و عهد جدید را خواندم . (از اقرب الموارد). و رجوع به عهد قدیم و عهد عتیق و عهد جدید شود.