عهرلغتنامه دهخداعهر. [ ع َ / ع ِ / ع َ هََ ] (ع مص ) به فجور نزد زن آمدن و زنا کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). برای فجور نزد زن آمدن . (از اقرب الموارد). عُهور.عُهورة. عَهارة. رجوع به عهور و عهورة و عه
عهرلغتنامه دهخداعهر. [ ع َ هََ ] (ع مص ) زنا کردن مرد. (از ناظم الاطباء). فاجر گشتن مرد. (از اقرب الموارد از المصباح ).
دندهچهارfourth gear, fourthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً در حدود یک است و درنتیجه سرعتها و گشتاورهای ورودی و خروجی جعبهدنده تقریباً یکسان هستند
چاهرلغتنامه دهخداچاهر. [ هََ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از متعلقات تون یا طبس است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
احرلغتنامه دهخدااحر. [ اَ ح َرر ] (ع ن تف ) سوزان تر. گرم تر : احرّ نارالجحیم ابردها. متنبی .احرّ من الجمر. || لطیف تر: هو احرّ حسناً منه ؛ او لطیف تر است از آن یک در حسن و خوبی .
احیرلغتنامه دهخدااحیر. [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) متحیرتر.- امثال : احیر من اللیل . احیر من ضب ّ ؛ لانه اذا فارق جحره لم یهتد للرجوع . احیر من ورل ؛ و هو دابَّة مثل الضب ّ یوصف بالحیرة
اهرلغتنامه دهخدااهر. [ اَ / اَ هََ ] (اِخ ) نام موضعی است از آذربایجان که رودخانه ٔ عظیمی دارد. (برهان ) (هفت قلزم ). نام ولایتی است به آذربایجان در حوالی قراداغ که قتل خواجه شمس الدین جوینی در حوالی رودخانه ٔ آن که به رودخانه ٔ اهر مشهور است ، واقع شد و در
عهارةلغتنامه دهخداعهارة. [ ع َ رَ ] (ع مص ) بنزد زن آمدن در شب جهت زنا و فجور. (ناظم الاطباء). به فجور نزد زن آمدن . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). عِهار. عَهر. رجوع به عهار و عهر شود.