عواطللغتنامه دهخداعواطل .[ ع َ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عاطل شود. || ج ِ عاطِلة. (اقرب الموارد). رجوع به عاطلة شود.- حروف عواطل ؛ حروف بی نقطه ، مانند «س » و «ص ». (ناظم الاطباء).
واتللغتنامه دهخداواتل . [ ت ِ ] (اِخ ) خوانسالار «کنده » کبیر که مرگ غم انگیز او را «مادام دوسوینیه » نگاشته و بدین وسیله نام او جاوید مانده است . (1671).
حوتللغتنامه دهخداحوتل . [ ح َ ت َ ] (ع اِ) کودک مراهق . || بچه ٔ مرغ سنگخوار. || (ص ) ضعیف ناتوانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اوتللغتنامه دهخدااوتل . [ اَ ت َ ] (ع ص ) مرد شکم پر از شراب . ج ، وُتُل . اُتُل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عاطللغتنامه دهخداعاطل . [ طِ ] (ع ص ) بیکاره . بیهوده . تهی . فارغ : آن دیگر که از پیرایه ٔ خردی عاطل نبود. (کلیله و دمنه ). چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند... دشمن قصد این دیار کند. (سندبادنامه ص 80). || زن بی گردن بند. بی