عَبَسَفرهنگ واژگان قرآنچهره درهم کشيد -اخم کرد - رو ترش کرد (فعل عبس از ماده عبوس به معناي چهره در هم کشیدن و تقطیب چهره است.عبارت "عَبَسَ وَبَسَرَ" یعنی : چهره در هم کشید و اظهار کراهت نمود )
حبیشلغتنامه دهخداحبیش . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحسن . نام طبیب و گیاه شناسی صاحب تألیف در فن خویش و ابن البیطار در مفردات از او بسیار روایت آرد. رجوع به حبیش اعسم شود.
حبیسلغتنامه دهخداحبیس . [ ح َ ] (اِخ ) قلعه ای به سواد، از اعمال دمشق است ، و آن را حبیس جلدک گویند. (معجم البلدان ).
حبیسلغتنامه دهخداحبیس . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به رقه است . و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست . راعی گوید : فلاتصرمی حبل الدهیم جریرةبترک موالیها الادانین ضیعاًیسوقّها ترعیة ذوعبائةبما بین نقب فالحبیس فأفرعا. (معجم البلدان ) (قا
عبسلغتنامه دهخداعبس . [ ع َ ] (اِخ ) محله ای است به کوفه وبنی عبس بن بغیض بدانجا منسوب است . (معجم البلدان ).
عبسلغتنامه دهخداعبس . [ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) ترشرویی . (غیاث اللغات از لطائف و منتخب ) : گر جان شیرین خواهد از تو سائلی هرگز اندر چهره ٔ شیرین تو ناید عبس . سوزنی .زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس دایم این ضحاک و آن اندر عبس .<