عیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت ۲. تقصیر، خرده، خطا ۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت ۴. رسوایی، عار
عیبدیکشنری فارسی به انگلیسیblame, blemish, blot, defect, demerit, disfigurement, drawback, failing, fault, flaw, impairment, imperfection, malfunction, Mark, shortcoming, spot, stain, sti
عیبلغتنامه دهخداعیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو
جایلغتنامه دهخداجای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسک
بستنلغتنامه دهخدابستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
مسلملغتنامه دهخدامسلم . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سپرده شده . (از منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از دهار). || راضی شده به حکم قضا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تمام کرد
نمدلغتنامه دهخدانمد. [ ن َ م َ ] (اِ) لبد. (منتهی الارب ) (دهار). لبدة. (منتهی الارب ). نمط. لباده . (یادداشت مؤلف از نصاب ). نوعی از فرش که از پشم یا کرک مالیده حاصل می شود.