عیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت ۲. تقصیر، خرده، خطا ۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت ۴. رسوایی، عار
عیبدیکشنری فارسی به انگلیسیblame, blemish, blot, defect, demerit, disfigurement, drawback, failing, fault, flaw, impairment, imperfection, malfunction, Mark, shortcoming, spot, stain, sti
عیبلغتنامه دهخداعیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو
عیب جستنلغتنامه دهخداعیب جستن . [ ع َ / ع ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) عیب جوئی کردن . عیب یافتن . نقص و گناه دیگران جستن : بگویش که عیب کسان را مجوی جز آنگه که برتابی از عیب روی . فردوسی
عیبیابیtroubleshootingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند یافتن و نشان دادن اِشکال یا عیب موجود در سامانههای الکترونیکی
عیبکاویfault diagnosisواژههای مصوب فرهنگستانیافتن و شناسایی پودمان معیوبی که موجب خطایی معین میشود متـ . تشخیص عیب
عیب کردنلغتنامه دهخداعیب کردن . [ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن خطا و قصور و گناه کسی . (ناظم الاطباء). به بدی و نقص منسوب داشتن . عیب شمردن . آهو خواستن . نکوهیدن . سرزنش
سلامتفرهنگ انتشارات معین(سَ مَ) [ ع . سلامة ] 1 - (مص ل .) بی - عیب شدن . 2 - رهایی یافتن . 3 - (اِمص .) امنیت . 4 - تندرستی . 5 - نجات ، رستگاری . 6 - خالص از بیماری ، شفا.