غادرةلغتنامه دهخداغادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غادر. غدار. غَدور. غَدّارة. ج ، غادرات . غوادر. (اقرب الموارد).
غادریةلغتنامه دهخداغادریة. [ دِ ری ی َ ] (اِخ ) رجوع به غادری شود. الغادریةطائفة من الخوارج قاله الحافظ. (تاج العروس ). ولی در ملل و نحل شهرستانی ذیل نجدات آرد: العاذریة اصحاب نجدةبن عامر الحنفی و قیل عاصم . (ص 56). و باز آرد: و انما قیل للنجدات العاذریة لانهم
غاضرةلغتنامه دهخداغاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) ابن حبشیةبن کعب ، من خزاعة من الازد، من قحطان : جد جاهلی ، من نسله عمران بن الحصین . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 756).
غاضرةلغتنامه دهخداغاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از بنی اسد. || حیی است از صَعصعة. || بطنی است از بنی ثقیف . (منتهی الارب ).
غاضریةلغتنامه دهخداغاضریة. [ ض ِ ری ی َ ] (اِخ ) منسوب است به غاضرة از بنی اسد و آن قریه ای است از نواحی کوفه ، نزدیک کربلاء. (معجم البلدان یاقوت حموی ) در حبیب السیر ضمن شرح حالات امام حسین علیه السلام آرد: و بعد از مراجعت عمر اهل قریه ٔ غاضریه اجساد شهدا را در همان سرزمین که مطاف ساکنان سپهر
غوادرلغتنامه دهخداغوادر. [ غ َ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غادِرة. (اقرب الموارد). زنان بیوفا و پیمان شکن و خیانتکار و مکار. رجوع به غادرة شود.
غدورلغتنامه دهخداغدور. [ غ َ ] (ع ص ) بی وفا، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غادر. غادرة. ج ، غُدُر. (اقرب الموارد). || شتر ماده که از گله پس ماند، و اگر چوپان خود شتر را ترک کند آن را غدیرة گویند. (از تاج العروس ).
غدارلغتنامه دهخداغدار. [ غ َ رِ ] (ع ص ) یا غدار؛ یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را.(منتهی الارب ). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن از چیزهایی است که اختصاص به ندادارد و معنی آن یا غادرة است و در شتم مرد یا غُدَرو در جمع آن یا آل غدر گویند. (از اقرب الموارد).
غدارلغتنامه دهخداغدار. [ غ َدْ دا ] (ع ص ) بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). تأنیث آن غداره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات ). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی ، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، مأخوذ از آن است . (از اقرب
مغادرةلغتنامه دهخدامغادرة. [ م ُ دَ رَ ] (ع مص ) بگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ماندن . (ترجمان القرآن ). ماندن و گذاشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترک کردن کسی را و باقی گذاشتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برجای ماندن . باقی گذاشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).<b