خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غافل گونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غافل گونه
/qāfelgune/
معنی
غافلوار؛ مانند غافلان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غافل گونه
لغتنامه دهخدا
غافل گونه . [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مانند غافل . غافل وار : پادشاه اسلام لشکریان خود را غافل گونه دید و از استعداد جنگ ذاهل ... (تاریخ غازانی ص 126).
-
غافل گونه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāfelgune غافلوار؛ مانند غافلان.
-
واژههای مشابه
-
غَافِلٍ
فرهنگ واژگان قرآن
غافل - غفلت کننده - بي خبر
-
غافل غافل
لغتنامه دهخدا
غافل غافل . [ ف ِ ل ِ ف ِ ] (ص مرکب ) بسیار نادان . بسیار بی خبر : خاقانی از این راه دورنگی به کران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
-
غافل بودن
لغتنامه دهخدا
غافل بودن . [ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) حالت غفلت و بی خبری داشتن . غافلی : غافل بودن نه ز فرزانگیست غافلی از جمله ٔ دیوانگیست .نظامی .
-
غافل خواندن
لغتنامه دهخدا
غافل خواندن .[ ف ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) غافل شمردن . تغفیل .
-
غافل شدن
لغتنامه دهخدا
غافل شدن . [ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی خبری . آگاهی نداشتن . ذهل . اغترار. تغافل . غفول . غفلت . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). غهب . تغهب . (تاج المصادر بیهقی ). سمود. (دهار). سهو. (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ). غرارة. (تاج المصاد...
-
غافل شمردن
لغتنامه دهخدا
غافل شمردن . [ ف ِ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) تغفیل . (منتهی الارب ). غافل خواندن .
-
غافل کردن
لغتنامه دهخدا
غافل کردن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گول زدن . فریب دادن . اِغفال . (ترجمان القرآن جرجانی ).
-
غافل گردانیدن
لغتنامه دهخدا
غافل گردانیدن . [ ف ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) اِغفال . اِذهال .
-
غافل گرفتن
لغتنامه دهخدا
غافل گرفتن . [ ف ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) (کسی را...) اغتفال . (تاج المصادر بیهقی ). ناگاه گرفتن کسی را.
-
غافل دل
لغتنامه دهخدا
غافل دل . [ ف ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غافل باشد. کسی که خاطر او به غفلت گراید: رجل ٌ سَرِف ُ الفؤاد؛ مرد غافل دل خطاکار. (منتهی الارب ).
-
غافل گیر
لغتنامه دهخدا
غافل گیر. [ ف ِ ] (نف مرکب ) کسی که بی خبر بر کسی حمله ور شود. (آنندراج ).غافل گیرنده . سگ غافلگیر، سگ هرزه مَرَس : بکش سگ را مهل تا پیر گردد که چون شد پیر غافل گیر گردد.|| (ن مف مرکب ) به غفلت گرفته شده . و با کلمات کردن و شدن و گشتن ترکیب شود: غافل...
-
غافل گیر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] [مجاز] qāfelgir ناگهانی و بیخبر.〈 غافلگیر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] بهطور ناگهانی و بیخبر در حالتی پیشبینینشده قرار گرفتن.