غامدیةلغتنامه دهخداغامدیة. [ م ِ دی ی َ ] (اِخ ) (سبیعه ...). رجوع به سبیعه ٔ غامدیه و حبیب السیر چ خیام ص 397 ج 1 شود.
غامدةلغتنامه دهخداغامدة. [ م ِ دَ ] (اِخ ) لقب عمربن عبداﷲ که پدر قبیله ای است از یمن بدان جهت که اصلاح مهمی کرد همان قوم خود یا آن غامد است . (منتهی الارب ). و رجوع به غامد شود.
غامضةلغتنامه دهخداغامضة. [ م ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث غامض . رجوع به غامض شود. || دارٌغامضة؛ سرای که بر راه نافذ نباشد. (منتهی الارب ).
غامدیلغتنامه دهخداغامدی . [ م ِ ] (ص نسبی ) نسبت به غامد است که بطنی از ازد بوده اند. (از انساب سمعانی ).