غایلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت ۲. آفت، بلا، بلایناگهانی ۳. بدی، شر ۴. آسیب، گزند ۵. دشواری، سختی
پیغالهلغتنامه دهخداپیغاله . [ پ َ / پ ِ ل َ/ ل ِ ] (اِ) صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه ٔ پیاله خود یونانی است . قدح شراب . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). قدح و کاسه ٔ شراب . (برهان ). جام :گر به پیغاله از کدو فکن
پیغولهلغتنامه دهخداپیغوله . [ پ َ /پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیغله . بیغله . بیغوله . کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). زاویه : پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زندچرخ مردم خوار گویی خصم م
چغالهلغتنامه دهخداچغاله . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) میوه ٔ نارس را گویند. (برهان ). بمعنی میوه ٔ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). میوه ٔ نارس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در تداول عامه ٔ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند ا
ژغالهلغتنامه دهخداژغاله . [ ژَ ل َ / ل ِ ] (اِ)نان ارزن . (برهان ). رجوع به ژغاره شود : رفیقان من با می و ناز و نعمت منم آرزومند یک تا ژغاله . ابوشکور (از فرهنگ شعوری ).|| ناف حیوانات . || سرخی زنان
غولچهلغتنامه دهخداغولچه . [ چ َ ] (اِخ ) سالم بن عبداﷲ، مکنی به ابومعمر. از اکابر فقهای شافعیه بود و در علوم مختلف تبحر داشت . در حق او گفته اند: مثل او از پل بغداد نگذشته است . او راست : «کتاب اللمع فی رد اهل البدع » در مسائل اصول اعتقاد و موارد اختلاف با اهل اعتزال و الحاد. وی به سال <span c
بی غایلهلغتنامه دهخدابی غایله . [ غا ی ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + غایله )بی مخمصه . بی دردسر. بی غائله . رجوع به بی غائله شود.
شورشفرهنگ مترادف و متضادآشوب، ازدحام، انقلاب، جنبش، شر، طغیان، عصیان، غائله، غایله، فتنه، قیام، کودتا، نهضت، هنگامه
غایلةلغتنامه دهخداغایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع اِ) لغتی در غائلة.دشواری . سختی . بدی . گزند. فساد. الشر و المهلکة. (قطر المحیط). ج ، غوائل : امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله . (تاریخ بیهقی ). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی ). شا
سلیم الصدرلغتنامه دهخداسلیم الصدر. [ س َ مُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) آدم آرام و بی شر : نعیم که صاحب او بوده مردی سلیم الصدر و بی غایله بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مدح گستریلغتنامه دهخدامدح گستری . [ م َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) مداحی . ستایش : بی شائبه ٔ تکلف و سخنوری و غایله ٔ تصلف و مدح گستری . (حبیب السیر ج 3 ص 322).
بی غایلهلغتنامه دهخدابی غایله . [ غا ی ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + غایله )بی مخمصه . بی دردسر. بی غائله . رجوع به بی غائله شود.