غبرالغتنامه دهخداغبرا. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) مخفف غبراء در فارسی . زمین .(نصاب ) (دهار). ارض . رجوع به غبرا شود : سما آسمان ارض و غبرا زمین . (نصاب ).از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی عنان برتاب از این گردون و زین بازیچه ٔ غبرا.<
غبراءلغتنامه دهخداغبراء. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء یمامه . بنوالحارث بن مسلمةبن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالدبن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمه ٔ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است : یا هل بصوت و بالغبراء مِن أحدابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از
غبراءلغتنامه دهخداغبراء. [ غ َ ] (اِخ ) اسب قیس بن زهیر. (منتهی الارب ). || اسب قدامةبن مصار. (منتهی الارب ). || اسب حمل بن بدر. (منتهی الارب ).- یوم داحس و الغبراء ؛ و هو لعبس علی فزارة و ذبیان و بقیت الحرب مدة مدیدة بسبب هذین الفرسین و قصتهما مشهوره . (مجمع الامثا
غبراءلغتنامه دهخداغبراء. [ غ َ ] (ع اِ) این کلمه در المعرب جوالیقی غبیراء نوشته شده ولی بطوری که در حاشیه ٔ همین کتاب آمده است صاحب الجمهره (در ج 1 ص 268) «غبراء و غبیراء» به هر دو شکل آورده است و گوید: «گیاهی است که گوسفندان
غبراءلغتنامه دهخداغبراء. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) زمین . (منتهی الارب ). ارض . و این مؤنث اغبر است و گاهی در نظم همزه ساقط شود. (غیاث ) (آنندراج ). || گردآلوده . ج ، غُبر. || کبک ماده . || زمین درخت ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غبرالحوضلغتنامه دهخداغبرالحوض . [ غ ُب ْ ب َ رُل ْ ح َ] (ع اِ مرکب ) بقیه ٔ آب در حوض . رجوع به غبر شود.
غبرانلغتنامه دهخداغبران . [ غ ُ ] (ع اِ) دو خرما در یک غلاف . ج ، غبارین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هبوط نمودنلغتنامه دهخداهبوط نمودن . [ هَُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن . نزول کردن . به زیر آمدن . فروافتادن . از بلندی به پستی گراییدن . هبوط کردن : مانند شدیدالقوی که از فوق سما بر سطح غبرا هب
خرم شدنلغتنامه دهخداخرم شدن . [ خ ُرْ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد شدن . خوش شدن : مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو.مبادا که فردا بخون منش بگیرند و خرم شود دشمنش . سع
خاکفرهنگ مترادف و متضاد۱. اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو ۲. تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ≠ آب، ماء ۳. غبار، گرد ۴. کشور، بلد، دیار، مملکت ۵. خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره ۶. بر، خشکی ۷. خاکه، پودر، نرمه ۸. پست، حقیر، بیارزش
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خراش ، و این نام خداش هم ضبط شده . (بنابر نقل زیرنویس کتاب سیره ٔ عمربن عبدالعزیز). وی از کسانی است که گفت چون عمربن عبدالعزیز نماز بر مخلدبن یزیدبن المهلب گذاشت ، گفت :«مات الیوم فتی العرب » و متمثلا این بیت را خواند:علی مثل عمر و تهلک النفس حسرة
غبرالحوضلغتنامه دهخداغبرالحوض . [ غ ُب ْ ب َ رُل ْ ح َ] (ع اِ مرکب ) بقیه ٔ آب در حوض . رجوع به غبر شود.
غبرانلغتنامه دهخداغبران . [ غ ُ ] (ع اِ) دو خرما در یک غلاف . ج ، غبارین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).