غتمیلغتنامه دهخداغتمی . [ غ ُ می ی ](ع ص نسبی ) (منسوباً) مرد که کلام پیدا گفتن نتواند.(منتهی الارب ). || و منه لبن غتمی ؛ ای ثخین لاصوت لصبه ؛ یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب ). || گرم . (دزی ج 2 ص 201).<
غتماءلغتنامه دهخداغتماء. [ غ َ ] (ع ص ) تأنیث اغتم . (اقرب الموارد). زنی که سخن پیدا نتواند گفتن . (ناظم الاطباء).
غیثمةلغتنامه دهخداغیثمة. [ غ َ ث َ م َ] (ع اِ) جنگ و اضطراب . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). کارزار و دشمنی با یکدیگر. اختلال و اختلاف .
غیطملغتنامه دهخداغیطم . [ غ َ طَم م ] (ع ص ) شیر غلیظ و سخت . لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر خفته و دفزک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظاهراً مراد شیر مانده است که غلیظ شده باشد.