غدیةلغتنامه دهخداغدیة. [ غ َ دی ی َ ] (ع اِ) غداة. ج ، غدیات ، غدایا، یا اینکه غدایا را تنها با عشایا، برای رعایت ازدواج کلام آورند و گویند: انی لاَّتیه بالغدایا و العشایا. (اقرب الموارد). رجوع به غدایا شود.
غیضةلغتنامه دهخداغیضة. [ غ َ ض َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی ، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان ).
غیضةلغتنامه دهخداغیضة. [ غ َ ض َ ] (ع اِ) اسم مرت از غَیض در معانی مصدری . (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود. || نیستان . (دهار). || بیشه . (مهذب الاسماء) (صراح ). بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (دزی ج 2 ص 234). اَجَمَة. (اقرب
غدهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) تومور: غدۀ سرطانی.۲. (زیستشناسی) بافتی در بدن که مادهای ترشح میکند: غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید.۳. تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگتر که میان گوشت پیدا میشود؛ دژپیه.⟨ غدۀ فوق کلیوی: (زیستشناسی) هریک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیهها که بخش مرکزی آنها هو
غدایالغتنامه دهخداغدایا. [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غدیة. غدیة را دو جمع است : غدیات ، غدایا، و غدایا را از نظر ازدواج کلام تنها با عشایا آورند چنانکه گویند:انی لاتیه بالغدایا و العشایا. (از اقرب الموارد).
غدیاتلغتنامه دهخداغدیات . [ غ َ دی یا ] (ع اِ) غدایا. ج ِ غَدیَّة. (اقرب الموارد) : الا لیت حظی من زیارة امیه غدیات قیظ او عشیات اشتیه .گفته اند گوینده ٔ این شعر مشتاق زیارت مادر خود بوده و خواسته است که خداوند این زیارت را در یکی از روزهای تابستان یا شبهای
غدوةلغتنامه دهخداغدوة. [ غ ُدْ وَ ] (ع اِ) پگاه . میان طلوع فجر و طلوع شمس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : اتیته غُدْوَةَ بلاتنوین لانها معرفة مثل سحر الاّ انّها من الظروف المتمکنة، تقول سر علی فرسک غُدْوَةَ و غُدْوَةً و غُدْوَةٌ و غدوةُ، فمانُوِّن َ فهو نکرة و ما لم یُنَوَّن فهو معرفة. (
پگاهلغتنامه دهخداپگاه . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بگاه . سخت زود.زود (بامداد). سپیده دم . سفیده ٔ صبح . صبح زود. صبح نخستین . صبح صادق . سَحر. سرگاه . بَکر. بُکرَة. فجر.عُجسَة. غدوة. غداة. غدیّة. (منتهی الارب ) : سپهبدش را
حجرالبلورلغتنامه دهخداحجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا جعلت له ماء ورونقا لیس له
مغدیةلغتنامه دهخدامغدیة. [ م َ دی ی َ ] (ع اِ) بورانی . (مهذب الاسماء). بورانی بادنجان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مَغْد. (معنی اول ) شود.
اغدیةلغتنامه دهخدااغدیة. [ اَ ی َ ] (ع اِ) ج ِ غَذاء، بمعنی طعام چاشت خلاف عَشاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). چاشتها یعنی طعامها که بچاشت خورند. (یادداشت بخط مؤلف ).
تغدیةلغتنامه دهخداتغدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی را چاشته دادن . (زوزنی ). چاشت دادن . (تاج المصادر بیهقی ). چاشت خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغدی شود.