غربیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ شرقی] مربوط به غرب.۲. قرارگرفته در غرب.۳. تهیهشده در غرب.۴. از مردم غرب: غربیها آمده بودند به کشورمان.
غربیلغتنامه دهخداغربی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غرب . مقابل شرقی . مغربی : وماکنت به جانب الغربی اذ قضینا الی موسی الامر. (قرآن 44/28). حکایت باغ غربی و آمدن خواجه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). || م
غربیلغتنامه دهخداغربی . [ غ َ ] (اِخ ) (397 یا 398 - 464 هَ . ق .) ابوالخطاب نصربن احمدبن عبداﷲبن البطر القاری الغربی . ازاصحاب محاملی و عمر سماع کرد و اصحاب حدیث به سوی او رفتند. وی از جماعت
غربیلغتنامه دهخداغربی . [ غ َ ] (اِخ ) (الوادی الَ ...) ناحیه ای است در حاکم نشین فزان در طرابلس غرب . این وادی از 104کیلومتری شمال غربی ناحیه ٔ مزروق به جنوب غربی امتداد یافته است و در قسمت فوقانی 11 قریه دارد که هرکدام از آ
غربیلغتنامه دهخداغربی . [ غ َ ] (اِخ ) (عمار الَ ...) عمار راشدی ، متوفی به سال 1251 م . معروف : غربی شاعر و ادیب بود. رجوع به عمار شود. (از اعلام زرکلی چ 1).
غربیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ شرقی] مربوط به غرب.۲. قرارگرفته در غرب.۳. تهیهشده در غرب.۴. از مردم غرب: غربیها آمده بودند به کشورمان.
غربیبفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی انگور سیاه.۲. (صفت) پیرمردی که موی سر و ریش خود را با خضاب سیاه کند.۳. (صفت) بسیارسیاه.
غربیلهفرهنگ فارسی عمیدحرکاتی که در حالت رقص به قسمتهای تحتانی بدن داده میشود؛ قر کمر؛ رقص کمر.⟨ غربیله کردن: (مصدر لازم) حرکت دادن قسمتهای تحتانی بدن در حالت رقص؛ قر کمر دادن.