غريردیکشنری عربی به فارسیدستفروش , دوره گرد , خرده فروش , گورکن , خرسک , شغاره , سربسر گذاشتن , اذيت کردن , ازار کردن
غررفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه، حقوق) خریدوفروش چیزی که خریدار و فروشنده به کنه آن پی نبرند یا بدون تعهد باشد، مانند خریدوفروش ماهی در آب و پرنده در هوا.۲. [قدیمی] هلاکت.۳. [قدیمی] فریب خوردن.
غررلغتنامه دهخداغرر. [ غ َ رَرْ ] (ع اِ) عصاالراعی . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 252). دزی ، غرز، به فتح اول و دوم و زای معجمه آورده و آن را نوعی کوچک از عصاالراعی می داند. رجوع به عصاالراعی شود.
غریریلغتنامه دهخداغریری . [ غ ُ رَ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به غریر (اِخ ). (انساب سمعانی ص 407 ب ). رجوع به غُرَیر (اسامی خاص ) شود.
غریریلغتنامه دهخداغریری . [ ع ُ رَ ری ] (اِخ ) عبدالرحمن بن محمدبن غُریر. وی از سران قریش بود. (از انساب سمعانی ورق 704 ب ). رجوع به غریربن مغیره شود.
غریریلغتنامه دهخداغریری . [ غ ُ رَ ری ](اِخ ) محمدبن غریر. پسر غریربن مغیرة، از وجوه اهل مدینه به شمار میرفت و از برادرش اسحاق بزرگتر بود. برادر دیگر وی یعقوب و مادرش هند بنت مروان بود. (ازتاج العروس ذیل غریر). رجوع به غریربن مغیرة شود.
غریرلغتنامه دهخداغریر. [ غ َ ] (اِخ ) لقب عبدالعزیزبن عبداﷲ. وی از ابن انباری و غرون موصلی حکایت کند، و از ابی یعلی و ابواسحاق ابراهیم بن لاجین الاغری حدیث نمود، و از ابرقوهی ، معروف به رشیدی سماع کرد. حافظبن حجر و دیگران از وی سماع کردند و اسانید او نزد ما عالی است . (از تاج العروس ).