غریس غریسلغتنامه دهخداغریس غریس . [ غ َ غ َ ] (ع اِ صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دعاللنعجة للحلب . (اقرب الموارد). رجوع به غریس شود.
غریزلغتنامه دهخداغریز. [ غ ُ رَ ] (اِخ ) آبی است اندک به ضربة، و گفته اند آبشخوری است در بلاد ابی بکربن کلاب . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
غریزلغتنامه دهخداغریز. [ غ َ ] (اِ) به معنی حلم و بردباری باشد که ترک انتقام است از بدی . (برهان قاطع) (آنندراج ).
غرسفرهنگ فارسی عمیدخشم؛ غضب؛ تندی؛ تندخویی: ◻︎ گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جافجاف زودغرس؟ (رودکی: ۵۰۳).
غریسلغتنامه دهخداغریس . [ غ َ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب )(آنندراج ). نعجة. (اقرب الموارد). و «غریس غریس » به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غریس غریس شود.
غریسلغتنامه دهخداغریس . [ غ َ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب )(آنندراج ). نعجة. (اقرب الموارد). و «غریس غریس » به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غریس غریس شود.
غریسلغتنامه دهخداغریس . [ غ َ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب )(آنندراج ). نعجة. (اقرب الموارد). و «غریس غریس » به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غریس غریس شود.