غساسلغتنامه دهخداغساس . [ غ ُ ](ع اِ) بیماریی است مر شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داء فی الابل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
غشاشدیکشنری عربی به فارسیادم دغل , رند , ناقلا , بذله گو , هرس کردن , از علف هرزه پاک کردن , حيوان عظيم الجثه سرکش , اسب چموش , گول زدن , رذالت و پستي نشان دادن
غشاشلغتنامه دهخداغشاش . [ غ َ ] (ع اِ) لقیته غشاشاً؛ بر شتاب ملاقات کردم او را یا نزد غروب آفتاب یا به وقت شب . (از اقرب الموارد). رجوع به غِشاش شود.
غشاشلغتنامه دهخداغشاش . [ غ ِ ] (ع اِ) اول تاریکی و پسین آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول الظلمة و آخرها. (اقرب الموارد). نزدیک فروشدن آفتاب . || شُرب غشاش ؛ خوردنی اندک یا شتاب یا شرب ناگوار. (منتهی الارب )(آنندراج ). شرب غشاش ؛ ای قلیل الکدرة او عجل او غیر مری ٔ لان الماء لیس بصاف ولایست
غساسنهلغتنامه دهخداغساسنه . [ غ َ س ِ ن َ ] (اِخ ) ملوک غسان یا غسانیان . رجوع به غسان و غسانیان و آل جفنه شود. کلمه ٔ غساسنه ظاهراً جمع غسان و غسانیه است و در فرهنگهای عربی تنها غسان یا غسانیه ذکر شده و غساسنة نیامده است .
مغسوسلغتنامه دهخدامغسوس . [ م َ ] (ع ص ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غسیس . (از اقرب الموارد). || بعیر مغسوس ؛ شتر غساس زده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار بیماری غساس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
غسلغتنامه دهخداغس . [ غ َس س ] (ع مص ) درآمدن در بلاد و رفتن . (منتهی الارب ). وارد شدن به شهری و از آنجا گذشتن بی کج کردن راه : غس فی البلاد؛ دخل فیها و مضی قُدماً.(اقرب الموارد). || عیب کردن خطبه . (منتهی الارب ). عیب کردن خطبه ٔ خطیب را. (از اقرب الموارد). || غوطه دادن کسی را در آب . (من
غساسنهلغتنامه دهخداغساسنه . [ غ َ س ِ ن َ ] (اِخ ) ملوک غسان یا غسانیان . رجوع به غسان و غسانیان و آل جفنه شود. کلمه ٔ غساسنه ظاهراً جمع غسان و غسانیه است و در فرهنگهای عربی تنها غسان یا غسانیه ذکر شده و غساسنة نیامده است .
انغساسلغتنامه دهخداانغساس . [ اِ غ ِ ] (ع مص ) غوطه خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انغماس . (یادداشت مؤلف ).