غسنلغتنامه دهخداغسن . [ غ ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ غُسنَة و غُسناة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).عدی بن زید گوید : و احور العین مربوب له غسن مقلد من خیار الدر تقصاراً.(منتهی الارب ).رجوع به غسنة شود.
غسنلغتنامه دهخداغسن . [ غ َ ] (ع ص ) سست و نرم و فروهشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضعیف . (قطر المحیط).
غشنلغتنامه دهخداغشن .[ غ َ ] (ع مص ) به چوب دستی و شمشیر زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زدن به عصا و شمشیر. (اقرب الموارد).
غصینلغتنامه دهخداغصین . [ غ ُ ص َ ] (اِخ ) نام مردی .(منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: ابن درید گوید: گمان میکنم بنی غصین بطنی باشد و من برآنم که این بنی غصین امروز در غزه هستند و گروهی نیز در رمله میباشند، و شیخ عبدالقادربن غصین غزی از جمله ٔ آنان است .
غسناةلغتنامه دهخداغسناة. [ غ ُ ] (ع اِ) به معنی غُسنَة است . (منتهی الارب ). دسته ٔ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن . (از منتهی الارب ). خصلة الشعر من العرف و الناصیة و الذوائب . (اقرب الموارد). رجوع به غسنة شود.
غسنبةلغتنامه دهخداغسنبة. [ غ َ ن َ ب َ] (ع مص ) غسنبة آب ؛ برانگیختن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). غسنب الماء؛ ثوّره . (اقرب الموارد).
غسنةلغتنامه دهخداغسنة. [ غ ُ ن َ ] (ع اِ) دسته ٔ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن . ج ، غُسَن . غسناة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غسن آبادلغتنامه دهخداغسن آباد. [ غ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در یک هزارگزی خاور تربت جام و یک هزارگزی شمال اتومبیل رو قلعه ٔ حمام قرار دارد. جلگه ای و معتدل است . سکنه ٔ آن 114 تن شیعه و حنفی و فارسی زبانند. آب آن از قنات
غیسانلغتنامه دهخداغیسان . [ غ َ ] (ع اِ) جوانی . (منتهی الارب ). || غیسان الشباب ؛ تیزی جوانی و اول و تازگی آن . وغیسات الشباب کذلک . (منتهی الارب ). غیسان الشباب و غیساته ؛ اول جوانی و تیزی و تازگی آن . (از اقرب الموارد) گل جوانی . (ناظم الاطباء). || لیس من غیسانه ؛ یعنی از جنس و صفت آن نیست
پیهلغتنامه دهخداپیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غیره . عتق . ربح . رادفة. ضن
خائیدنلغتنامه دهخداخائیدن . [ دَ ] (مص ) بدندان نرم کردن و جاویدن و جویدن . (برهان ) (نظام ).اِدغام ؛ خائیدن اسب لگام را. اضزاز. تَلویث ؛ انگشت خائیدن کودک . خَضد؛ خائیدن و بریدن چیزی تر را چون خیار و گزر و مانند آن . خَضم ؛ خائیدن به اقصای دندانها. جَدثَة؛ خائیدن گوشت . دَردَرَة البُسرَة؛
غسن آبادلغتنامه دهخداغسن آباد. [ غ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در یک هزارگزی خاور تربت جام و یک هزارگزی شمال اتومبیل رو قلعه ٔ حمام قرار دارد. جلگه ای و معتدل است . سکنه ٔ آن 114 تن شیعه و حنفی و فارسی زبانند. آب آن از قنات
غسناةلغتنامه دهخداغسناة. [ غ ُ ] (ع اِ) به معنی غُسنَة است . (منتهی الارب ). دسته ٔ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن . (از منتهی الارب ). خصلة الشعر من العرف و الناصیة و الذوائب . (اقرب الموارد). رجوع به غسنة شود.
غسنبةلغتنامه دهخداغسنبة. [ غ َ ن َ ب َ] (ع مص ) غسنبة آب ؛ برانگیختن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). غسنب الماء؛ ثوّره . (اقرب الموارد).
غسنةلغتنامه دهخداغسنة. [ غ ُ ن َ ] (ع اِ) دسته ٔ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن . ج ، غُسَن . غسناة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).