غسویللغتنامه دهخداغسویل . [ غ َس ْ ] (ع اِ) گیاهی است در سباخ . (منتهی الارب ). گیاهی است در شوره زار. (از قطر المحیط).
غسوللغتنامه دهخداغسول . [ غ َ ] (ع اِ) آب غسل . (منتهی الارب ). آن آب که بدان خود را بشویند. (اقرب الموارد) : خود غرض زین آب جان اولیاست کو غسول تیرگیهای شماست . مولوی (مثنوی ).|| خطمی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تذکره ٔ داود
غسولفرهنگ فارسی معین(غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبی که بدان خود را شویند؛ ج . غسولات . 2 - خطمی . 3 - اشنان .
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است به جانب راست سمیراء. (منتهی الارب ). کوهی است در طرف راست سمیراء، و در آنجا آبی است . که آن را غُسله گویند. (از معجم البلدان ).