غصه خورلغتنامه دهخداغصه خور. [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) غم خورنده . اندوهگین : ناامیدان غصه خور مائیم عبرت کار یکدگر مائیم . خاقانی .از دم روزه دهن
غیشیهلغتنامه دهخداغیشیه . [ غ َ شی ی ِ ] (اِخ ) قریه ٔ کوچکی است جزء چومه که دهی از دهستان جزیره ٔ صلبوح بخش مرکزی شهرستان آبادان است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و چومه در همین لغت نامه شود.
غیسهلغتنامه دهخداغیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) غش کرده . دچار ضعف شده . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف ). رجوع به غیسیدن شود.
غیشهلغتنامه دهخداغیشه .[ ش َ / ش ِ ] (اِ) گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس ). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ). گیاهی بود مانند کاه . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). گیاهی بود که
غیصةلغتنامه دهخداغیصة. [ غ َ ص َ ] (ع اِ) توده ٔ ریگ که باد در کناره های دریا تشکیل میدهد، یا توده ٔ ریگ که در آن فروروند. (دزی ج 2 ص 231).
غصه خوردنلغتنامه دهخداغصه خوردن . [ غ ُص ْ ص َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم و اندوه خوردن . غم و اندوه را در دل پنهان کردن و اظهار وی نکردن . (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود : باز رفتند و غصه میخوردندخواجه را جستجوی میکردند.
غصه خوریلغتنامه دهخداغصه خوری . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) غمخواری .- غصه خوری کسی را کردن ؛ غم او را خوردن . تحسر.
زرداب ریزلغتنامه دهخدازرداب ریز. [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که بدخویی ، خشم ، قهر و غضب کند. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) (از برهان ) || بدخوی . || خون ریز. || غصه خور. || کسی که دل از قهر و غضب خالی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
گیجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ، خیره، حواسپرت، مَنگ، پریشان، آشفته، سراسیمه، تهییجشده، ناراحت مضطرب، مشوش، آشفتهخاطر، آشفتهحال، پراکنده، دلواپس، بیتاب، بیقرار، برآشفته، هیجانزده آشولاش، ویران نابههنجار، نامتعادل، روانی، مختل، دارایاختلال، ناآرام، عصبی، پرخاشگر، ناسازگار، ناراحت ویج، گیجوگول غصهخور
چمچهلغتنامه دهخداچمچه . [ چ ُ / چ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قاشق و کفگیر کوچک . (آنندراج ). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم . خَطیفَه . (منتهی الارب ) : غریبی گرت ماست پیش آورددوپیمانه آبس
غصهفرهنگ فارسی عمید۱. حزن؛ اندوه.۲. [قدیمی] آنچه در گلوگیر گیر کند.⟨ غصه خوردن: (مصدر لازم) غم و اندوه را در دل نگهداشتن؛ غم خوردن.⟨ غصه داشتن: (مصدر لازم) =⟨ غصه خوردن⟨ غصه دادن: (مصدر متعدی) کسی را اندوهگین ساختن.
غم و غصهلغتنامه دهخداغم و غصه . [ غ َ م ُ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندوه و ملالت . حزن . رجوع به غم و به غصه شود.
هم غصهلغتنامه دهخداهم غصه . [ هََ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که غم مشترک دارند. هم درد : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهید.خاقانی .
پرغصهلغتنامه دهخداپرغصه . [ پ ُ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، پراندوه . بسیار اندوهگین .
غصهفرهنگ فارسی عمید۱. حزن؛ اندوه.۲. [قدیمی] آنچه در گلوگیر گیر کند.⟨ غصه خوردن: (مصدر لازم) غم و اندوه را در دل نگهداشتن؛ غم خوردن.⟨ غصه داشتن: (مصدر لازم) =⟨ غصه خوردن⟨ غصه دادن: (مصدر متعدی) کسی را اندوهگین ساختن.