غضةلغتنامه دهخداغضة. [ ؟ ض ْ ض َ ] (اِخ ) نام مادر المستضی ٔ باﷲ. رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 294 شود.
غیضةلغتنامه دهخداغیضة. [ غ َ ض َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی ، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان ).
غیضةلغتنامه دهخداغیضة. [ غ َ ض َ ] (ع اِ) اسم مرت از غَیض در معانی مصدری . (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود. || نیستان . (دهار). || بیشه . (مهذب الاسماء) (صراح ). بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (دزی ج 2 ص 234). اَجَمَة. (اقرب
غدهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) تومور: غدۀ سرطانی.۲. (زیستشناسی) بافتی در بدن که مادهای ترشح میکند: غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید.۳. تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگتر که میان گوشت پیدا میشود؛ دژپیه.⟨ غدۀ فوق کلیوی: (زیستشناسی) هریک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیهها که بخش مرکزی آنها هو
غضضلغتنامه دهخداغضض . [ غ ُ ض َض ْ ] (ع اِ) ج ِ غُضَّة، به معنی ذلت و منقصت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضة شود.
بهکنلغتنامه دهخدابهکن . [ ب َ ک َ ] (ع ص ) جوان پرگوشت نازک اندام . بهکنة مؤنث . ج ، بهاکن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غض و غضة. و بعضی بهکل و بهکلة گویند. (از اقرب الموارد). || شباب ٌ بهکن ؛ جوانی تر و تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نضیرلغتنامه دهخدانضیر. [ ن َ ] (ع اِ) زر. (غیاث اللغات ). زر و سیم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَضر. نُضار. نِضار. انضر. (المنجد). || (ص ) تازه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باآب . (آنندراج ). تازه و آبدار. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).ناضر. نَضِر. (المنجد) (از اقرب الموارد
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن علی مافروخی شوق خویش رانسبت به اصفهان و مردم آن در این اشعار بیان کند:وانی و ان فارقت جیاً واصبحت مساکنها ال
طباشیرلغتنامه دهخداطباشیر. [ طَ ] (معرب ، اِ) تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است . و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم . و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آ
مباغضةلغتنامه دهخدامباغضة. [ م ُ غ َ ض َ ] (ع مص ) دشمنی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).تباغض . دشمنانگی . دشمنی یا یکدیگر. تعاطی بغضاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مباغضت شود.
مناغضةلغتنامه دهخدامناغضة. [ م ُ غ َ ض َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ازدحام کردن . (از محیطالمحیط).
مغضةلغتنامه دهخدامغضة. [ م َ غ َض ْ ض َ ] (ع اِمص ) کمی . (منتهی الارب ). کمی و منقصت . || ذلت . خواری . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اغضةلغتنامه دهخدااغضة. [ اَ غ ِض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِغضیض ، یعنی تازه و شکوفه ٔ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب ). ج ِ غضیض . (اقرب الموارد). اَغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود.
غضغضةلغتنامه دهخداغضغضة. [ غ َ غ َ ض َ ] (ع مص ) غضغضه ٔ آب ؛ کم شدن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). کم شدن و فرورفتن آب در زمین . (از اقرب الموارد). || کم کردن چیزی را و کم کردن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کم کردن آب و جز آن . (از اقرب الموارد).