غطشلغتنامه دهخداغطش . [ غ َ ] (ع مص ) غطش لیل ؛ تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). تاریکی . (دزی ج 2 ص 217). || غطش کسی ؛ آهسته رفتن او از بیماری یا پیری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): غطش فلان غطشاً؛
غطشلغتنامه دهخداغطش . [ غ َ طَ ] (ع اِمص ) سستی بینایی با سیلان اشک اکثر اوقات یا همواره . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
غطیسلغتنامه دهخداغطیس . [ غ ِطْ طی ] (ع اِ) به معنی غَطّاس (مرغ ) است . (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غَطّاس شود.
غطسلغتنامه دهخداغطس . [ غ َ ] (ع مص ) فرورفتن در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). انعماس . || زیر آبی رفتن . (دزی ج 2 ص 216). || فروبردن در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غمس . (اقرب الموارد). به آب فروبردن کسی را. (تاج المص
غطشانلغتنامه دهخداغطشان . [ غ َ طَ ] (ع مص ) آهسته رفتن از بیماری یا پیری . (منتهی الارب ). غَطش . (اقرب الموارد).
غطشاءلغتنامه دهخداغطشاء. [ غ َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از غَطَش . (منتهی الارب ). مؤنث اغطش به معنی زنی که چشم وی ضعیف باشد و اکثر اوقات اشک از آن جاری گردد. (از اقرب الموارد). || فلات غطشاء؛ دشت بیراه در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فلاتی که از راههای آن ناپیدا باشد و بدان راه نیابند. || لیلة
غطشالغتنامه دهخداغطشا. [ غ َ ] (ع ص ) لغتی در غطشاء ممدود است . (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس غطشی و غطشا هردو را ذکر کرده است . رجوع به غطشاء شود.
تغطیشلغتنامه دهخداتغطیش . [ ت َ ] (ع مص ) رای زدن و تدبیری و سخنی اندیشیدن : غطش لی شیئاً تغطیشاً؛رایی بزن و تدبیری و سخنی اندیش بهر من . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اغطشلغتنامه دهخدااغطش . [ اَ طَ ](ع ص ) آنکه چشمش تاریکی کند و ضعیف بینایی شود بعلتی . (آنندراج ). نعت مذکر از غَطَش ، بمعنی سستی بینایی .(منتهی الارب ). روزکور. (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی ). تاریک شدن چشم . (المصادر زوزنی ). آنکه بد بیند و از چشم او
توطیشلغتنامه دهخداتوطیش .[ ت َ ] (ع مص ) آشکار نمودن یک جزء از حدیث را: وطش الحدیث توطیشاً؛ بین طرفاً منه ُ. تقول : وطش لی شیئاًمن الحدیث حتی اذکره ؛ ای افتح شیئاً منه . || آماده کردن برای کسی حقیقت سخن و رأی و عمل را. || اثر گذاشتن در چیزی . || کمی دادن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الم
غطشانلغتنامه دهخداغطشان . [ غ َ طَ ] (ع مص ) آهسته رفتن از بیماری یا پیری . (منتهی الارب ). غَطش . (اقرب الموارد).
غطشاءلغتنامه دهخداغطشاء. [ غ َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از غَطَش . (منتهی الارب ). مؤنث اغطش به معنی زنی که چشم وی ضعیف باشد و اکثر اوقات اشک از آن جاری گردد. (از اقرب الموارد). || فلات غطشاء؛ دشت بیراه در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فلاتی که از راههای آن ناپیدا باشد و بدان راه نیابند. || لیلة
غطشالغتنامه دهخداغطشا. [ غ َ ] (ع ص ) لغتی در غطشاء ممدود است . (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس غطشی و غطشا هردو را ذکر کرده است . رجوع به غطشاء شود.
متغطشلغتنامه دهخدامتغطش . [ م ُ ت َ غ َطْ طِ ] (ع ص ) شب تاریک . (آنندراج ). تاریک شب . (ناظم الاطباء). || تاریک چشم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطش شود.
مغطشلغتنامه دهخدامغطش . [ م ُ طِ ] (ع ص ) شب تاریک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) خداوند عالم که شب را تاریک می گرداند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اغطشلغتنامه دهخدااغطش . [ اَ طَ ](ع ص ) آنکه چشمش تاریکی کند و ضعیف بینایی شود بعلتی . (آنندراج ). نعت مذکر از غَطَش ، بمعنی سستی بینایی .(منتهی الارب ). روزکور. (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی ). تاریک شدن چشم . (المصادر زوزنی ). آنکه بد بیند و از چشم او
تغطشلغتنامه دهخداتغطش . [ ت َ غ َطْ طُ ] (ع مص ) کوری نمودن و تاریک شدن چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تاریک گردیدن و ناتوان شدن چشم کسی . (از اقرب الموارد).