غلطگیری کردنلغتنامه دهخداغلطگیری کردن . [ غ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمل غلطگیر. تصحیح نوشته و گفته ٔ کسی .
غلطگیریلغتنامه دهخداغلطگیری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) نقد. انتقاد کردن از نوشته یا گفته ٔ کسی . || تصحیح . تصحیح نوشته و گفته ٔ کسی . کار غلطگیر.
تصحیحفرهنگ مترادف و متضاد۱. اصلاح، بهسازی، تنقیح، حکواصلاح، غلطگیری ≠ تحریف، تصحیف ۲. درست کردن، صحیح کردن، بیغلط کردن، غلطگیری کردن
غلطگیریلغتنامه دهخداغلطگیری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) نقد. انتقاد کردن از نوشته یا گفته ٔ کسی . || تصحیح . تصحیح نوشته و گفته ٔ کسی . کار غلطگیر.
تصحیح کردنلغتنامه دهخداتصحیح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن و درست نمودن . (ناظم الاطباء). درست کردن . || غلطگیری کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصحیح شود.
اصلاحفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشتی، سازش، صلح ۲. تصحیح، تنقیح، غلطگیری ۳. تعمیر، مرمت ۴. تادیب، تزکیه، تهذیب ۵. دستکاری، رتوش
تصحیح کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حکواصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن ۲. غلطگیری کردن، خطایابی کردن ۳. رفع اشکال کردن، بهسازی کردن ۴. ارزشیابی شدن (اوراق امتحانی)
غلطگیریلغتنامه دهخداغلطگیری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) نقد. انتقاد کردن از نوشته یا گفته ٔ کسی . || تصحیح . تصحیح نوشته و گفته ٔ کسی . کار غلطگیر.
غلطگیریلغتنامه دهخداغلطگیری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) نقد. انتقاد کردن از نوشته یا گفته ٔ کسی . || تصحیح . تصحیح نوشته و گفته ٔ کسی . کار غلطگیر.