غلظت پروتئینprotein concentrationواژههای مصوب فرهنگستانمیزان پروتئین در واحد غذا که با ارزش غذایی و کیفیت منبع پروتئینی ارتباط مستقیم دارد
غلظتلغتنامه دهخداغلظت . [ غ ِ ظَ ] (ع اِمص )غلظة. درشتی . (مجمل اللغة). رجوع به غلظة شود. || ستبری . (مجمل اللغه ). سطبری . مقابل تُنکی . مقابل رقت . سطبرا. کلفتی . زبری . رجوع به غلظة شود.
غلظتفرهنگ فارسی عمید۱. غلیظ شدن.۲. (شیمی) مقدار جزئی از اجزای سازندۀ یک جسم جامد حلشده در محلول و یا سهم گاز در یک مخلوط گازی.۳. [قدیمی] درشت شدن؛ ستبر شدن؛ درشتی؛ ستبری.۴. [قدیمی] درشتخویی.۵. [قدیمی] کینه و دشمنی.
غلظتلغتنامه دهخداغلظت . [ غ ِ ظَ ] (ع اِمص )غلظة. درشتی . (مجمل اللغة). رجوع به غلظة شود. || ستبری . (مجمل اللغه ). سطبری . مقابل تُنکی . مقابل رقت . سطبرا. کلفتی . زبری . رجوع به غلظة شود.
غلظتفرهنگ فارسی عمید۱. غلیظ شدن.۲. (شیمی) مقدار جزئی از اجزای سازندۀ یک جسم جامد حلشده در محلول و یا سهم گاز در یک مخلوط گازی.۳. [قدیمی] درشت شدن؛ ستبر شدن؛ درشتی؛ ستبری.۴. [قدیمی] درشتخویی.۵. [قدیمی] کینه و دشمنی.
غلظتلغتنامه دهخداغلظت . [ غ ِ ظَ ] (ع اِمص )غلظة. درشتی . (مجمل اللغة). رجوع به غلظة شود. || ستبری . (مجمل اللغه ). سطبری . مقابل تُنکی . مقابل رقت . سطبرا. کلفتی . زبری . رجوع به غلظة شود.
غلظتفرهنگ فارسی عمید۱. غلیظ شدن.۲. (شیمی) مقدار جزئی از اجزای سازندۀ یک جسم جامد حلشده در محلول و یا سهم گاز در یک مخلوط گازی.۳. [قدیمی] درشت شدن؛ ستبر شدن؛ درشتی؛ ستبری.۴. [قدیمی] درشتخویی.۵. [قدیمی] کینه و دشمنی.
خط همغلظتisoconواژههای مصوب فرهنگستانخطی بر روی نقشه یا نمودار که نقاط دارای غلظتهای زمینشیمیایی برابر را به هم وصل میکند