غماسلغتنامه دهخداغماس . [ غ َم ْ ما ] (ع اِ) ج ِ غَمّاسة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به غَمّاسة شود.
غماسلغتنامه دهخداغماس . [ غ ِ ] (اِخ ) (الَ ...) ناحیه ای است در عراق که در قضاء شامیه از استان دیوانیه قرار دارد. (از اعلام المنجد).
غمازلغتنامه دهخداغماز. [ غ َم ْ ما ] (ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده . صیغه ٔ مبالغه است از غَمز. (از اقرب الموارد). || سخن چین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ساعی . (دهار). نَمّام . ضَرّاب . واشی . (مقدمة الادب زمخشری ). خبرکش . مُضرِّب : ای ساخته بر دامن ا
غمازفرهنگ فارسی عمید۱. بسیارسخنچین؛ نمام.۲. [مجاز] فاشکنندۀ راز.۳. اشارهکننده با چشم و ابرو؛ غمزهکننده.
غماز سمرقندیلغتنامه دهخداغماز سمرقندی . [ غ َم ْ ما زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) (ملا...) شاعر دوره ٔ صفوی . وی خدمت عبدالعزیزخان بود. شعرش این است :آورد شبی جذبه ٔ سنبل سوی باغش در هر قدمی لاله برخ داشت ایاغش پروانه کند ازپر خود پرده ٔ فانوس گستاخ مبادا که رسد دود چراغش .<p class="aut
غماسةلغتنامه دهخداغماسة. [ غ َم ْ ما س َ ] (ع اِ) مرغی است از مرغان آبی . ج ، غَمّاس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمروبن معدی کرب بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480).
غماسةلغتنامه دهخداغماسة. [ غ َم ْ ما س َ ] (ع اِ) مرغی است از مرغان آبی . ج ، غَمّاس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
انغماسلغتنامه دهخداانغماس . [ اِ غ ِ ] (ع مص ) به آب فرورفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). به آب درآمدن . اغتماس . انقماس . ارتماس . غوط خوردن . (یادداشت مؤلف ).
انغماسدیکشنری عربی به فارسیبخشيدن , لطف کردن , از راه افراط بخشيدن , ولخرجي کردن , غفو کردن , زياده روي , افراط
انغماسفرهنگ فارسی عمید۱. فروشدن در آب؛ زیر آب رفتن.۲. (تصوف) فرورفتن در مادیات و تعلقات جسمانی که انسان را از توجه به عالم قدس باز دارد.