بی غمانهلغتنامه دهخدابی غمانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است . (از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد یک نفس بی غمانه ام . صائب .اگرچه هر نف
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غیمان که حِمْیَر بود و به غیمانیان ، آل ذی غیمان نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). رجوع به غیمان (ذو...) شود.
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن سلیمان غیمانی . قاضی صنعاء بود. همدانی در«الاکلیل » از او روایت کرده است . (از تاج العروس ).
بی غمانهلغتنامه دهخدابی غمانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است . (از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد یک نفس بی غمانه ام . صائب .اگرچه هر نف
بی غمانهلغتنامه دهخدابی غمانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است . (از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد یک نفس بی غمانه ام . صائب .اگرچه هر نف