غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ م ِ ] (ع ص ) چربش آلوده . زَهِم . تأنیث آن غَمِرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آلوده بچربی .
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) چاهی است دیرینه به مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهی قدیم است در مکه که بنوسهم آن را کنده اند. شاعر گوید : نحن حفرنا الغمر للحجیج تثج ماء ایما ثجیج .(از معجم البلدان ).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) شمشیر خالدبن یزیدبن معاویه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). از اسماء شمشیر. (المزهر سیوطی ص 243).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) کوهی است در مقابل تُوَّز شرقی ، و توز از منازل راه مکه از سوی بصره است وجزء اعمال یمامه محسوب میشود. (از معجم البلدان ).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) مردی است از عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام مردی از عرب است و این بمجاز بروی گفته شده است . (از تاج العروس ).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ م ِ ] (ع ص ) چربش آلوده . زَهِم . تأنیث آن غَمِرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آلوده بچربی .
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) چاهی است دیرینه به مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهی قدیم است در مکه که بنوسهم آن را کنده اند. شاعر گوید : نحن حفرنا الغمر للحجیج تثج ماء ایما ثجیج .(از معجم البلدان ).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) شمشیر خالدبن یزیدبن معاویه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). از اسماء شمشیر. (المزهر سیوطی ص 243).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) کوهی است در مقابل تُوَّز شرقی ، و توز از منازل راه مکه از سوی بصره است وجزء اعمال یمامه محسوب میشود. (از معجم البلدان ).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ ] (اِخ ) مردی است از عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام مردی از عرب است و این بمجاز بروی گفته شده است . (از تاج العروس ).
دغمرلغتنامه دهخدادغمر. [ دَ م َ ] (اِخ ) دهی است به کنار دریای عمان ، و آن معرفه است . (از منتهی الارب ).
ابوالغمرلغتنامه دهخداابوالغمر. [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) هارون بن محمد کاتب . او را به عربی اشعاری است و دیوان وی پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ).
مدغمرلغتنامه دهخدامدغمر. [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفی . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || رجل مدغمرالخلق ؛ لیس بصافیه . (اقرب الموارد). بدخلق و شرس . (از متن اللغة).
متغمرلغتنامه دهخدامتغمر. [ م ُ ت َ غ َم ْ م ِ ] (ع ص ) رنگ شده ٔ با زعفران . (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء).
ذات الغمرلغتنامه دهخداذات الغمر. [ تُل ْ غ َ] (اِخ ) نام موضعی است . قیس هذلی راست : سقی اﷲ ذات الغمر و بلاً و دیمةًو جادت علیها بارقات اللوامع.(المرصع)