غمزیلغتنامه دهخداغمزی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن اسحاق عکاشی غمزی . رجوع به همین نام و اللباب فی تهذیب الانساب شود.
غمازیلغتنامه دهخداغمازی . [ غ َم ْ ما ] (حامص ) وشایت . (مقدمة الادب زمخشری ). غماز بودن . سخن چینی . غمز. نمیمة. رجوع به غَمّاز شود : چو مشک عشق توغماز من شد ای دل و جان بدیع نبود از مشک و عشق غمازی . سوزنی .کسی چه عیب کند مشک را ب
غمازیفرهنگ فارسی عمید۱. غماز بودن؛ سخنچینی: ◻︎ میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲: ۵۱۸).۲. ناز و عشوه کردن.
تفشیلهلغتنامه دهخداتفشیله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) گوشت و گندنا و گوز مغز و خایه درهم هریک اندر کنند و بپزند و تفشیله خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 244). گوشت و گندنا و گشنیز و مغز گوز و انگبین به دیگ اندرکنند و بپزند و تفشیل
مغمزیلغتنامه دهخدامغمزی . [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (حامص ) دلاکی . کیسه کشی . مشت و مال : گفت : بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم . (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت : ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند.