غمودلغتنامه دهخداغمود. [ غ ُ ] (ع مص ) افزون گردیدن دسته های برگ عرفط چندانکه فروپوشد خار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). انبوهی برگهای درخت عرفط چنانکه خار را بپوشد. (از اقرب الموارد). || خشک گردیدن چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
غموضلغتنامه دهخداغموض . [ غ َ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع خیبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یکی از قلعه های خیبرو آن حصن بنی الحقیق است ، و بدانجا رسول خدا صفیه دختر حیی بن اخطب را بزنی برگزید و صفیه پیش از این زن کنانةبن ربیعبن ابی الحقیق بود. (از معجم البلدان ).
غموضفرهنگ فارسی معین(غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هامون شدن زمین . 2 - دور معنی و باریک شدن سخن . 3 - (اِمص .) پوشیدگی علم و هنر، مشکل هر فن .
اغمادلغتنامه دهخدااغماد. [ اَ ] (ع اِ)ج ِ غِمد، یعنی نیام شمشیر و کارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ غمد، غلاف شمشیر. (از اقرب الموارد). غُمود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
غمدلغتنامه دهخداغمد. [ غ ِ ] (ع اِ) نیام شمشیر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیام شمشیر و کارد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، اَغماد، غُمود. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیام . غلاف . قِراب . رجوع به نیام شود : غمد را بنمود و پنهان کرد
غامدلغتنامه دهخداغامد. [ م ِ ] (اِخ ) بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفته ٔ برخی از یمن است و در صحاح آمده است :الاهل اتاها علی نأیهابمافضحت قومها غامد.و غامد را نام پدر قبیله ای دانسته است و نام وی عمرو است و در بعض نسخ عمر آمده و صواب نیز همین است . عمر فرزند عبداﷲ و بگ
مغمودلغتنامه دهخدامغمود. [ م َ ] (ع ص ) سیف مغمود؛ شمشیر در نیام کرده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را.مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 ص <span cla