غمیارلغتنامه دهخداغمیار. [ غ َ ] (ص مرکب ) غمناک . آن که پیوسته غمگین باشد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 179 ب ).
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ُ / غ َ ] (ع اِ) غمارالناس ؛ مردم پراکنده از هر جای . (منتهی الارب ). || گروه مردم . یقال : دخلت غمارالناس ؛ ای فی زحمتهم و کثرتهم . (منتهی الارب ). انبوهی و بسیاری . (غیاث اللغات ). حفلة.
یغماگرلغتنامه دهخدایغماگر. [ ی َ گ َ ] (ص مرکب ) غارتگر. یغماکننده . چپاولگر. چپوچی . تاراج گر. (یادداشت مؤلف ). || می خوار. (یادداشت مؤلف ).
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ِ ] (اِخ ) رودباری است به نجد. (منتهی الارب ). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است . قعقاع بن حریث گوید : تبصر یا ابن مسعودبن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امر
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَمر و غَمرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود: و خود را در غمار بوار و تنور دمار نیفکنند. (جهانگشای جوینی ).