غناجیلغتنامه دهخداغناجی . [ غ َن ْ نا ] (اِخ ) محمدبن احمد جرجانی غناجی ، مکنی به ابونصر. وی ساکن غناج بود و بدان منسوب گردید، او از عبداﷲبن احمدبن حنبل روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف ) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص
غنجیلغتنامه دهخداغنجی . [ غ َ ] (اِ) مغاکی در دامن کوه . (آنندراج ). بمعنی غفچی که مغاک در دامن کوه است . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب ). ظاهراً مصحف غفچی است .
غنجه غنجهلغتنامه دهخداغنجه غنجه . [ غ ِ ج َ / ج ِ غ ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پارچه ٔ لطیف که از آن زنان چارقد تهیه میکردند.
غنجهلغتنامه دهخداغنجه . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بمعنی غُنجه و غنچه است . رجوع به همین کلمه ها شود : دلش گرچه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد. سعدی (بوستان ). || جمع کردن و گردآوری ن
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن احمد مکنی به ابونصر معروف به غناجی . راوی بود و از عبداﷲبن احمدبن حنبل روایت کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 396).