غوزهلغتنامه دهخداغوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) گوزه ٔ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) . گوزه ٔ پنبه . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). گُندَک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ) . پنبه ٔ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری
غوزهفرهنگ فارسی عمید۱. غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند.۲. غلاف و پوست دانه یا تخمدان بعضی گیاهان مانند خشخاش و شقایق.
غوزهفرهنگ فارسی معین(زِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - غلاف پنبه . 2 - غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق ، خشخاش .
جرس غوزهلغتنامه دهخداجرس غوزه . [ ج َ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب )همان غوزه که بشکل جرس میباشد و غوزه گل پنبه که درتوی برگ بود و هنوز پنبه از میانش نچیده باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته است . (بهارعجم ) (آنندراج ).
غوزه فروشلغتنامه دهخداغوزه فروش . [ زَ / زِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه غوزه فروشد. فروشنده ٔ غوزه ٔ پنبه . جوزقی . (دهار).
جرس غوزهلغتنامه دهخداجرس غوزه . [ ج َ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب )همان غوزه که بشکل جرس میباشد و غوزه گل پنبه که درتوی برگ بود و هنوز پنبه از میانش نچیده باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته است . (بهارعجم ) (آنندراج ).
غوزه فروشلغتنامه دهخداغوزه فروش . [ زَ / زِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه غوزه فروشد. فروشنده ٔ غوزه ٔ پنبه . جوزقی . (دهار).
غوزه فروشلغتنامه دهخداغوزه فروش . [ زَ / زِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه غوزه فروشد. فروشنده ٔ غوزه ٔ پنبه . جوزقی . (دهار).
چلغوزهلغتنامه دهخداچلغوزه . [ چ ِ زَ ] (اِ) چیزی است مانند فستق . (فرهنگ اسدی ). بار درخت صنوبر باشد، به اعتبار کنگره های آن که هر یک به منزله ٔ غوزه است . (برهان ). بار درخت صنوبر باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجازاً بار درخت صنوبر. (غیاث ). به عربی ، حب الصنوبر الکبار.
راغوزهلغتنامه دهخداراغوزه . [ زَ ] (اِخ ) لهجه ٔ ترکی راگوزه است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی و راگوزه در همین لغت نامه شود.
راغوزهلغتنامه دهخداراغوزه . [ زَ / زِ ] (اِخ ) لهجه ٔ ترکی راگوزه که قصبه ای است در ایالت سیراگوز... رجوع به راگوزه در همین لغت نامه و راغوزه در قاموس الاعلام ترکی شود.
جرس غوزهلغتنامه دهخداجرس غوزه . [ ج َ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب )همان غوزه که بشکل جرس میباشد و غوزه گل پنبه که درتوی برگ بود و هنوز پنبه از میانش نچیده باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته است . (بهارعجم ) (آنندراج ).
جلغوزهلغتنامه دهخداجلغوزه . [ ج َ زَ / زِ ] (اِ) چیزی باشد مانند فستق و باریکتر از آن و درخت آنرا سوسن گویند. قوت باه دهد و منی بیفزاید و سنگ مثانه را بریزاند و آنرا بعربی حب الصنوبر الکبار خوانند. (برهان ). چلغوزه .