بی غرضیلغتنامه دهخدابی غرضی . [ غ َ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غرض . بی طمعی . خلوص . صداقت . (ناظم الاطباء). || عدالت . عدم دشمنی و قصد بد : صانع قادر دگر ز بی غرضی گنبد گردان زرنگار کند.ناصرخسرو.
بی غرضیدیکشنری فارسی به انگلیسیdisinterest, equity, impartiality, impersonality, justice, objectivity, open-mindedness
عجمالغتنامه دهخداعجما. [ ع َ ] (ع ص ) کسی را گویند که بهیچ خیر وشری وانرسیده باشد. (آنندراج ) (برهان ) : صورت مردم عقل است نگاریده ٔ اوچو از او عقل جداگشت همانا عجماست . محمد عثمان (از لغت فرس ، از حاشیه ٔ برهان ).|| در عربی حیوان