خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غیم
/qa(e)ym/
معنی
میغ؛ ابر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین
۲. مزوا، مه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین ۲. مزوا، مه
-
غیم
لغتنامه دهخدا
غیم . [ غ َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی . تشنگی و گرمی درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او،صفت مذکر آن غَیمان و مؤنث آن غَیمی ̍ می آید. (از اقرب الموارد). || ابرناک گردیدن هوا. (منتهی الارب ). ابری شدن آسما...
-
غیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، واحد: غیمَة، جمع: غُیُوم] [قدیمی] qa(e)ym میغ؛ ابر.
-
غیم
فرهنگ فارسی معین
(غِ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر، ابر بارنده . 2 - مه .
-
غیم
لهجه و گویش مازنی
ghaym محکم
-
واژههای همآوا
-
قیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرپرست، وصی، وکیل، ولی ۲. راست
-
قیم
فرهنگ واژههای سره
استور، سرپرست
-
قیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] qayyem ۱. (حقوق) کسی که سرپرست و عهدهدار امور طفل یتیم باشد.۲. [عامیانه] متولی امر و عهدهدار آن.۳. [قدیمی] متولی وقف.۴. (صفت) [قدیمی] راست و معتدل.
-
قیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قیمَة] [قدیمی] qiyam = قیمت
-
قیم
لغتنامه دهخدا
قیم . [ ق َی ْ ی ِ ] (اِخ ) لقب علی مردانخان بختیاری است . پس از مرگ نادرشاه ، علی مردانخان بختیاری به لقب قیم [ 1161 تا 1163 هَ . ق . ] ملقب گشت . (سکه های شاهان ایران تألیف استوارت پول چ 1887 صص 53 - 55 و سازمان اداری حکومت صفوی حاشیه ٔ ص 82) (فره...
-
قیم
لغتنامه دهخدا
قیم . [ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) سرپرست . برپادارنده ٔ کاری . حافظ و نگهبان و حامی . (ناظم الاطباء). کفیل . (از اقرب الموارد). متولی . گویند: قیم الوقف و قیم الحمام . || (اصطلاح حقوق ) محجورین [ صغار، مجانین ، اشخاص غیررشید ] در اثر آنکه نمی توانند من...
-
قیم
لغتنامه دهخدا
قیم . [ ق ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به قائم شود.
-
قیم
لغتنامه دهخدا
قیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ قَومة. (منتهی الارب ). رجوع به قومة شود. || ج ِ قیمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). قیمت ها و ارزش ها. رجوع به قیمة شود. || ج ِ قامة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قامة شود.
-
قیم
فرهنگ فارسی معین
(قَ یِّ) [ ع . ] 1 - (ص .) راست ، معتدل . 2 - (اِ.) متولی وقف . 3 - آن که عهده دار سرپرستی کودکی یتیم است . 4 - دلاک ، کیسه کش .