پیفهلغتنامه دهخداپیفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) چوبی باشد پوسیده در ولایت خوزستان و آنرا بجای آتشگیره بکار برند یعنی با سنگ چخماق آتش در آن زنند.(برهان ). چوب پوسیده که در خوزستان بجای آتشگیره برچخماق زنند. (آنندراج ). پد. پود. بد. بود. خف . حراق . قو. قاو. چوبی ب
چفچهلغتنامه دهخداچفچه . [ چ َ چ َ /چ ِ ] (اِ) در دیوان مسعودسعد (چ مرحوم یاسمی ص 177)در چیستان ِ «ظاهراً چنگ » این بیت آمده : پشتش چو چفچه چفچه و آن چفچه ها همه در بسته همچو پهلوی مردم بیکدگر.<
فژهلغتنامه دهخدافژه . [ ف َ ژَ / ژِ ] (ص ) شخصی که خود را پیوسته پلید و چرکن دارد و به پلیدیها آغشته کند. (برهان ) : این فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا. رودکی .فژه گنده
دفئةلغتنامه دهخدادفئة. [ دَ ف ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث دفی ٔ. (از اقرب الموارد). رجوع به دفی ٔ شود.- أرض دفئة ؛ زمین گرم . (منتهی الارب ). دفیئة. و رجوع به دفیئة شود.
مدفئةلغتنامه دهخدامدفئة. [ م ُ ف ِ ءَ ] (ع ص ) ابل مدفئة؛ شتران بسیار . (منتهی الارب ) (صراح ). کثیرة. مدفاة. مدفئة. (از متن اللغة). || ابل مدفئة؛ شتران بسیار پشم و پیه . (از منتهی الارب ). کثیرة الاوبار والشحوم . مدفاءة. مدفّاءة. مدفئة. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
کرفئةلغتنامه دهخداکرفئة. [ ک ِ ف ِ ءَ ] (ع اِ) پاره ای از ابر بلند رفته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کرفی ٔشود. || پوست بیرون تخم مرغ . || بوته ٔ کَبَر. (ناظم الاطباء). رجوع به کرفی ٔ شود.
مطفئةلغتنامه دهخدامطفئة. [ م ُ ف ِءَ ] (ع ص ) خاموش کننده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). || پیه که چون بر سنگ تفسان رسد گداخته شده گرمی سنگ را فرونشاند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ماری است بسیار پلید که اگر بر سنگ تفسان بگذرد زهر آن حرارت سنگ را فرومی راند. (منتهی الارب ) (نا