فائدةدیکشنری عربی به فارسیفايده , صرفه , سود , برتري , بهتري , مزيت , تفوق , مزيت دادن , سودمند بودن , مفيد بودن , بدرد خوردن , داراي ارزش بودن , در دسترس واقع شدن , فايده بخشيدن , استفاده , کمک , ارزش
فودهلغتنامه دهخدافوده . [ دَ / دِ ] (اِ) خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان . (برهان ). فودج . رجوع به فودج شود.
فیاضةلغتنامه دهخدافیاضة. [ ف َی ْ یا ض َ ] (ع ص ) مؤنث فیاض . فیض بخش : فیاضه ٔ چشمه ٔ معانی دانای رموز آسمانی .نظامی .
فائدهلغتنامه دهخدافائده . [ ءِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن . ج ، فوائد. (منتهی الارب ). حاصل . نتیجه . نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود : چون فائده ٔ سلطان نانی بود از ملک
فاضحلغتنامه دهخدافاضح . [ ض ِ ] (اِخ ) کوهی است در نزدیک ریم که وادیی در نزدیک مدینه است . (از معجم البلدان ).