لغتنامه دهخدا
فگاری . [ ف َ ] (اِخ ) مرادخان ، ولدتمرخان . ابتدا منظور نظر شاه مرحوم بود ولی بعلت پاره ای اعمال نامناسب از آن سعادت محروم گردید. جوانی بود خیلی نوخاسته و قوی دست و ازاین رو به چشم زخم عجیبی دچار شد. امید است دیده ٔ باطنش به نور شادی روشن گردد. طبعش در انواع نظم خوب است . بی