خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاسد
/fāsed/
معنی
۱. غیرقابل استفاده؛ گندیده؛ عفونتکرده: شیر فاسد، دندان فاسد.
۲. فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی: اخلاق فاسد.
۳. (اسم، صفت) آن که برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی میکند؛ منحرف.
۴. معیوب.
۵. [قدیمی] نادرست؛ باطل.
〈 فاسد شدن: (مصدر لازم)
۱. تباه شدن.
۲. منحرف شدن.
۳. گندیدن.
۴. [قدیمی] باطل شدن
〈 فاسد کردن: (مصدر متعدی)
۱. تباه کردن.
۲. منحرف کردن.
۳. معیوب کردن.
۴. پوساندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزهکار
۲. تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم
۳. پوسیده، گندیده، لهیده، له
۴. باطل، غلط ≠ سالم، صالح
برابر فارسی
پوسیده، تباه
دیکشنری
bad, corrupt, decadent, filthy, flyblown, immoral, perverse, putrid, rancid, rotten, spoilage, unsound
-
جستوجوی دقیق
-
فاسد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزهکار ۲. تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم ۳. پوسیده، گندیده، لهیده، له ۴. باطل، غلط ≠ سالم، صالح
-
فاسد
فرهنگ واژههای سره
پوسیده، تباه
-
فاسد
لغتنامه دهخدا
فاسد. [ س ِ ] (ع ص ) تبه . (منتهی الارب ). معیوب . تبه . خراب . (ناظم الاطباء) : بس ای خاقانی از سودای فاسدکه شیطان میکند تلقین سودا. خاقانی .رجوع به فساد و ترکیبات فاسد شود.|| زبون . || گندیده . گمراه . || سرکش و شریر. || ناچیز. || باطل . || سست و ب...
-
فاسد
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (ص .) 1 - ضایع ، خراب . 2 - پوسیده ، گندیده . 3 - پوچ . 4 - بی اثر. 5 - بد - خُلق . 6 - در فارسی به معنی زن بدکاره .
-
فاسد
دیکشنری عربی به فارسی
اصلا ح ناپذير , بهبودي ناپذير , درست نشدني
-
فاسد
دیکشنری عربی به فارسی
فاسد کردن , خراب کردن , فاسد , ترشيده , بو گرفته , باد خورده , نامطبوع , متعفن , پر زور وکهنه (مثل ابجو) , کهنه , بيات , مانده , بوي ناگرفته , مبتذل , بيات کردن , تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن , مبتذل کردن , خفه , دلتنگ کننده , اوقات تلخ , مغرور ,...
-
فاسد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] fāsed ۱. غیرقابل استفاده؛ گندیده؛ عفونتکرده: شیر فاسد، دندان فاسد.۲. فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی: اخلاق فاسد.۳. (اسم، صفت) آن که برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی میکند؛ منحرف.۴. معیوب.۵. [قدیمی] نادرست؛ باطل.〈 فاسد شدن: (...
-
فاسد
دیکشنری فارسی به عربی
خليع , شرير , عديم الاخلاق , فاسد , فاسق , ماء آسن , متعفن
-
واژههای مشابه
-
فاسد ساختن
لغتنامه دهخدا
فاسد ساختن . [ س ِ ت َ ] (مص مرکب ) تباه کردن . رجوع به تباه شود.
-
فاسد شدن
لغتنامه دهخدا
فاسد شدن . [ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تباه شدن . تباه گردیدن : ظن آن شخص فاسد شد و بازار اینان کاسد. (گلستان ). || گندیدن . رجوع به فاسد شود.
-
فاسد کردن
لغتنامه دهخدا
فاسد کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فاسدساختن . گندانیدن . رجوع به تباه و تباه ساختن شود.
-
فاسد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
فاسد گردانیدن . [ س ِ گ َدَ ] (مص مرکب ) فاسد ساختن . فاسد کردن . گندانیدن .
-
ام فاسد
لغتنامه دهخدا
ام فاسد. [ اُم ْ م ِ س ِ ] (ع اِ مرکب ) موش . (از المرصع).
-
فاسد العقیده
دیکشنری فارسی به عربی
زنديق