احبطدیکشنری عربی به فارسیپيش دستي کردن بر , پيش جستن بر , پيش افتادن , ممانعت کردن , کمين , کمينگاه , خنثي کردن , هيچ کردن , باطل کردن , نااميد کردن , فکر کسي را خراب کردن , فاسدشدن
قرحةدیکشنری عربی به فارسیماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
باطل شدنلغتنامه دهخداباطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... روزه و امثال آن ) از میان رفتن . تباه گشتن . فاسدشدن . (از آنندراج ). ناچیز شدن . هیچ شدن . (ناظم الاطباء). بطلان . تباه شدن بواسطه ٔ عملی مبطل : این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سما