فاسینلغتنامه دهخدافاسین . (اِخ ) نام امیر چوبانان از توابع دارابگرد در زمان اردشیر پاپکان . رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 135 شود.
فسنلغتنامه دهخدافسن . [ ف َ س َ ] (اِ) مخفف فسان است و آن سنگی باشدکه کارد و شمشیر را بدان تیز کنند. (برهان ). حجرالمسن . (فهرست مخزن الادویه ). فسان . رجوع به فسان شود.
امفاسینلغتنامه دهخداامفاسین . [ اُ ] (یونانی ، اِ) آب غوره . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به امفاسیون و امعاسین شود.