فاسقلغتنامه دهخدافاسق . [ س ِ ] (ع ص ) زناکار. (منتهی الارب ). تبه کار. فاجر. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناراست کردار. (منتهی الارب ) : چون نیم زاهد و نیم فاسق از چه قومم ، بدانمی ای کاش . عطار.گر تو زآن فاسق ستانی داد من بر تو و
فاسقدیکشنری عربی به فارسیهرزه , فاجر , بداخلا ق , ازروي هرزگي , فاسد , شهواني , شهوت انگيز , ناشي از هرزگي , شهوت پرست
فاسقفرهنگ فارسی عمید۱. مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد.۲. (اسم، صفت) کسی که مرتکب فسق شود؛ فاجر؛ گناهکار.
فاشونلغتنامه دهخدافاشون . (اِخ ) جایی است در بخارا. (معجم البلدان از عمرانی ). ظاهراً همان فاشوق است . رجوع به فاشوق شود.