فانیلغتنامه دهخدافانی . (ع ص ) ناپاینده . (ربنجنی ). نیست شونده . ناپایدار : اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی . منوچهری .ما همه فانی و بقا بس تو راست ملک تعالی و تقدس تو راست . نظامی
فانیفرهنگ فارسی عمید۱. نیستشونده؛ ناپایدار؛ نابودشونده: ◻︎ خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲: ۶۳۷).۲. (تصوف) ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است.
فانیدلغتنامه دهخدافانید. (معرب ، اِ) معرب پانید است و نوعی از حلوا، و بمعنی قند و شکر نیز گفته اند. آب نیشکر اگر پس از طبخ و انعقاد بی تصفیه باشد آن را قند سیاه گویند و اطبا شکر سرخ خوانند، و شکر بر سه نوع است یکی سیاه رنگ ، دیگر سرخرنگ ، و دیگر سفید. چون شکر سفید را بجوشانند و صافی نموده منعق
فانیدنلغتنامه دهخدافانیدن . [ دَ ] (مص ) تصفیه ٔ شکر نمودن و پالودن آن را. (آنندراج ). رجوع به پانیدن شود.
فناپذیرلغتنامه دهخدافناپذیر. [ ف َ پ َ] (نف مرکب ) آنکه فانی شود. فانی . مقابل فناناپذیر.(فرهنگ فارسی معین ). فناشونده و فانی . (آنندراج ).
فانيلادیکشنری عربی به فارسیفلا نل (نوعي پارچه پشمي) , جامه فلا نل يا پشمي , لباس (بخصوص شلوار)ورزش , درخت وانيل , وانيل , ثعلب