فتوةلغتنامه دهخدافتوة. [ ف ِت ْ وَ ] (ع اِ) ج ِ فتی .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فَتی ̍ شود.
فتوحیلغتنامه دهخدافتوحی . [ ف َ ] (اِ) جامه ای که بر سینه پوشند، و به عربی آن را صُدَیر گویند. (آنندراج از نفائس اللغات ).
فتوحلغتنامه دهخدافتوح . [ ف َ ] (ع اِ) نخستین باران بهار. (منتهی الارب ). اول المطر الوسمی . (اقرب الموارد). || (ص ) ناقه ای که سوراخ پستانش فراخ بود. ج ، فُتُح . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فتوتفرهنگ فارسی معین(فُ تُ وَّ) [ ع . فتوة ] (اِمص .) 1 - جو ا نی . 2 - جوانمردی ، کرم ، بخشندگی . ؛ ~نامه کتابی که در آن اصول و آداب فتوت نوشته شده است .
فتیلغتنامه دهخدافتی . [ ف َ تا ] (ع ص ، اِ) جوان . (منتهی الارب ). جوان نورسیده . (اقرب الموارد). ج ، فتیان ، فِتْیة، فِتْوة، فُتُو، فُتی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : گفت معشوقی به عاشق کای فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها. مولوی .</