فتلةلغتنامه دهخدافتلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) غلاف دانه ٔ سلم و طلح که نخستین برآید خاصه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکوفه . (منتهی الارب ). آنچه بجای برگ بود، یا آنچه گسترده نبود از رستنی لکن پیچیده بود. (اقرب الموارد). رجوع به فتل شود. || سختی عصب ذراع . (اقرب الموارد).
فتیلهلغتنامه دهخدافتیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پلیته . پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف ) : این چراغ شمس کو روشن بودنز فتیله ٔ
مصهردیکشنری عربی به فارسیفتيله مواد منفجره , فيوز , فتيله گذاشتن در , سيم گذاشتن , فيوزدارکردن , اميختن , ترکيب کردن يا شدن , ذوب شدن
fuseدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
fuzesدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzes، فیوز، فتیله دینامیت، سیم گذاشتن، فتیله مواد منفجره، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fusesدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوزها، فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
فتیلهلغتنامه دهخدافتیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پلیته . پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف ) : این چراغ شمس کو روشن بودنز فتیله ٔ
حجرالفتیلهلغتنامه دهخداحجرالفتیله . [ ح َ ج َ رُل ْ ف َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پنبه ٔ کوهی . آذرشست . مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفته ٔ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی طلق است . آمیان طس (تباه نشدنی ) قسم سپید آبسست است و آبسست نوعی از آمفیبل است و آن نوعی از معدنیات است که مرکب از ت
فتیلهلغتنامه دهخدافتیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پلیته . پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف ) : این چراغ شمس کو روشن بودنز فتیله ٔ
تفتیلهلغتنامه دهخداتفتیله . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج که 115تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و توتون و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).