فحواءلغتنامه دهخدافحواء. [ ف َح ْ ] (ع اِ) دیگ افزار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فحا. رجوع به فحا شود. || مقصود از سخن . (مهذب الاسماء). فحوی . رجوع به فحوی شود.
فحوادیکشنری فارسی به انگلیسیcontext, effect, implication, import, line, nuance, overtone, purport, significance, substance, tenor, thrust, turn
معراضلغتنامه دهخدامعراض . [ م ِ ] (ع اِ) تیر بی پر که هر دو طرف باریک و میان سطبر باشد و در پهن رسد نه طرف تیزی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر بی پر که آن را به فارسی تیر گز گویند و آن تیری باشد که هر دو سر آن باریک و میانش سطبر، چون رها شود محرف شده از
اریاراتلغتنامه دهخدااریارات . [ اَ ] (اِخ ) آریارات . ازپادشاهان کاپادوکیه (آسیای صغیر) ملقب به فیلوپاتر.وی چون بر تخت اجداد خویش نشست برای پدر مراسم دفن باشکوهی ترتیب کرد و بدوستان و بسران سپاه و همه ٔ تبعه ٔ خود عطوفت بسیار کرد و مورد محبت گروهی گردید و میتروبازان را بر تخت اجدادی نشانید. آرتا
تلمیحلغتنامه دهخداتلمیح . [ ت َ ] (ع مص ) نمودن و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). نگاه سبک کردن بسوی چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اشاره کردن به چیزی . (از اقرب الموارد). || نگاه و نظر. || خیال و تصور. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح علم بدیع) اشارت کردن در کلام به قصه یا آوردن اصطلاحات نجوم و موس
آهنگلغتنامه دهخداآهنگ . [ هََ ] (اِ) قصد. عزم . عزیمت . عمد. (ادیب نطنزی ). تعمد. نیت . بسیج . تأمیم . استواء. اندیشه .توجه به . برفتن بسوی . حرد. نحو. اراده : خسرو غازی آهنگ بخارا داردزده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه . بهرامی .ب