فراورلغتنامه دهخدافراور. [ ف َ وَ ] (اِخ ) نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان ). ظ. مصحف «فراو» یا «فراوه » است . (ازحاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فراو و فراوه شود.
فراورprocessor 2واژههای مصوب فرهنگستانماشینی که دو یا چند عمل شامل سرشاخهزنی، شاخهبُری، پوستکنی، بینهبَری، اندازهگیری یا خرد کردن را بر روی یک درخت افتاده انجام میدهد
فرآوردهلغتنامه دهخدافرآورده . [ف َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) فراآورده . محصول . آنچه به دست آورده شده . رجوع به فراآورده شود.
فرآوریدنلغتنامه دهخدافرآوریدن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) به زیر آوردن و به زیر آمدن کنانیدن . || فروبردن و بلع کردن و فرودادن . (ناظم الاطباء).
فراویلغتنامه دهخدافراوی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فراوه . (از انساب سمعانی ). رجوع به فراوه و فراور و فراو شود.
فراوهلغتنامه دهخدافراوه . [ ف َ وَ ] (اِخ ) شهرکی است از اعمال نسا بین نسا و دهستان خوارزم و از آن گروهی از اهل علم برخاسته اند و آن را رباط فراوه گویند. عبداﷲبن طاهر آن را در خلافت مأمون بنا کرده است . (معجم البلدان ). رجوع به فراو و فراور شود.
فراورلغتنامه دهخدافراور. [ ف َ وَ ] (اِخ ) نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان ). ظ. مصحف «فراو» یا «فراوه » است . (ازحاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فراو و فراوه شود.
فراولغتنامه دهخدافراو. [ ف َ ] (اِخ ) رباطی است [ به ناحیت دیلمان ] بر سرحد میان خراسان و دهستان بر کران بیابان نهاده و ثغر است بر روی غور و اندر رباط یک چشمه آب است چندانک خورد را به کار شود و ایشان را هیچ کشت و برز نیست و غله از حدود نسا و دهستان آرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص <span class="
فرآوردهلغتنامه دهخدافرآورده . [ف َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) فراآورده . محصول . آنچه به دست آورده شده . رجوع به فراآورده شود.
فرآوریدنلغتنامه دهخدافرآوریدن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) به زیر آوردن و به زیر آمدن کنانیدن . || فروبردن و بلع کردن و فرودادن . (ناظم الاطباء).