فرتجلغتنامه دهخدافرتج . [ ف َ ت َ ] (اِ) اطراف دهان . (آنندراج ). مصحف فُرُنج است که در لغت فرس و برهان بدین معنی ضبط شده است . رجوع به فُرُنج شود.
فرتاجلغتنامه دهخدافرتاج . [ ف ِ ] (اِخ ) موضعی به بلاد طی .(منتهی الارب ). ازهری گوید: موضعی است در بلاد طی و جز او گوید: آبی است بنی اسد را. (از معجم البلدان ).
فرتاشلغتنامه دهخدافرتاش .[ ف َ ] (اِ) وجود که در برابر عدم است . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرتاشفرهنگ نامها(تلفظ: fartāš) وجود که در برابر عدم است . (از بر ساختهی فرقه آذرکیوان ـ برهان . چ معین .)