فرزندلغتنامه دهخدافرزند. [ ف َ زَ ] (اِ) ولد. نسل . (یادداشت به خطمؤلف ). پسر و دختر هر دو را گویند. (آنندراج ). نسل . (از منتهی الارب ). در پهلوی فْرَزَنْد است و در پارسی باستان فرزئینتی غالباً به پسر و گاه به دختر اطلاق شده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : شیب
فرجندشایلغتنامه دهخدافرجندشای . [ ف َ ج َ ] (اِ مرکب ) از لغات دساتیری است . صاحب آنندراج آرد: به اصطلاح صوفیه ٔ ایزدیان پارسیان به معنی مرتبه ٔ فوق است که حق را در خلق پوشیدن و خالق رااز مخلوق جدا دانستن باشد و این مرتبه را پارسیان نشیب سار گویند یعنی پایه ٔ پست که عوام دارند. (آنندراج ). به اصط
هلاکلغتنامه دهخداهلاک . [ هََ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیست شدن . (منتهی الارب ). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گم شدن . || افتادن . || (اِمص ) نیستی . (منتهی الارب ). مرگ . دمار. آذرنگ . (یادداشت مؤلف ) : دشمن خو
فرجندشایلغتنامه دهخدافرجندشای . [ ف َ ج َ ] (اِ مرکب ) از لغات دساتیری است . صاحب آنندراج آرد: به اصطلاح صوفیه ٔ ایزدیان پارسیان به معنی مرتبه ٔ فوق است که حق را در خلق پوشیدن و خالق رااز مخلوق جدا دانستن باشد و این مرتبه را پارسیان نشیب سار گویند یعنی پایه ٔ پست که عوام دارند. (آنندراج ). به اصط